روز 101
اول برای پسته:
پسته ی مامان الان 101 روزه که داریمت. از اونجایی که من از اون مامانهای همیشه نگران هستم، بهم پیشنهاد شد که داپلر بخرم. ولی از اونجاییکه میدونستم تا قبل از هفته ی 12 داپلر نمیتونه صدای قلب بچه رو به خوبی تشخیص بده، صبر کردم! چون نمیخواستم با نشنیدن صدای قلبت یه وقت دلهره بگیرم! بالاخره دو هفته پیش آنلاین سفارش دادیم و هر روز صندوق رو چک میکردیم بلکه رسیده باشه! امروز بالاخره داپلر به دستمون رسید و برای اولین بار صدای قلب کوچولوی نازت رو شنیدیم. خیلی تند میزد! ولی فوق العاده حس قشنگی بود. حس واقعا بودنت!
-----------------------------
حالا یکمی از چندماه گذشته بگم!
وقتی که من و بابای پسته از وجودش باخبر شدیم، یک هفته بعدش مسافر ایران بودیم. اولین کاری که کردیم زنگ زدیم به خاله ی عزیزم که متخصص زنان هستن. خاله ازمون خواهش کردن که خیلی خیلی مراقب باشیم. گفتن که من حق ندارم هیچ باری بلند کنم و در طول سفر 24 ساعته به ایران هم باید دائم استراحت کنم، بالشی برای پشتم داشته باشم و جوراب واریس مخصوص بارداری بپوشم.
وقتی که زنگ زدیم به مادربزرگ عزیزم، بهش گفتم مامانی میخوام یه خبری بهتون بدم! گفت چیه؟! گفتم هول نشید ها!! گفتن بگو سکته کردم! گفتم دوست دارین نتیجه دار قراره بشید؟ که یکهو مامانی به گریه افتادن و نفسشون گرفت! من خیلی ترسیدم ولی خدا رو شکر سریع گذشت و شروع کردن به قربون صدقه ی پسته رفتن. لحظه ی واقعا قشنگی بود.
وقتی به مادربزرگهای خود پسته هم خبر دادیم هر دو خیلی خوشحال شدن و مامان آقای همسری هم به گریه افتادن.
این پسته ی ما خیلی عزیزه! از هر دو طرف اولین نوه است. از طرف مادربزرگ و پدربزرگ من هم اولین نتیجه!